علی نگو بلا بگو
سلام پسرم دلبند من امروز می خواهم از هنر هایت بنویسم مثل همیشه از وجود ناز و بهشتی ات که مرا غرق در عشق مادری کرده فرشته ی کوچک و نازنین من تو با آمدنت زندگی را برای من شاد و پر انرژی کردی هر روز به این فکر می کنم که برایت مادری متفاوت از روز قبل باشم و این مرا سرشار از لذت می کند هر روز به شیطنتت افزوده می شود چون همبازی نداری خیلی به آقابزرگ گیر می دهی در واقع می خواهی که با او بازی کنی ولی او بسیار پیر است و ناتوان و نمی تواند با تو بازی کند و داءم فریاد می زند:"بیا بگیرش" ... کفش بابا را پوشیدی کیف مرا دور گردنت گذاشتی و گفتی :"سیب ممنی بخرم ...
نویسنده :
مامانی
15:22