هدیه خدا به مامان و بابا

علیرضا و شیرین زبونی هاش

سلام نی نی های خوشگل  علیرضا هم مثل خیلی از شما نمی تونه خوب صحبت کنه در این جریان ما شیرین زبونی های زیادی ازش می بینیم یه روز یه برگه ی سفید بزرگی رو چسبوندم یه طرف دیوار اتاق مداد شمعی ها رو دادم بهش تا نقاشی بکشه من هم رفتم تا به کارهام برسم چشمتون روز بد نبینه برگشتم دیدم رو تلویزیون و میزش و کنترل نقاشی شده من هم در حالی که پاک می کردم با خنده گفتم دفعه ی بعد اگه رو تلویزیون نقاشی کنی می کشمت این قضیه گذشت تا صبح فردا وقتی از خواب بیدار شد چشمش که به برگه ی نقاشی روی دیوار خورد گفت:تبزون نناشی کنی بوبوشمت... من هم حسابی خنده ام گرفته بود اونو بغلم کردمو بوسیدم آش شله زرد نذری رو هم خیلی دوست داره علیرضا می گفت ب...
17 آبان 1393

علیرضا واسه رفتن به مراسم عزاداری آماده میشه

سلام نی نی های خوشگل دیشب من و علیرضا خواستیم بریم بیرون تا در مراسم عزاداری شرکت کنیم اما علیرضا خیلی بازیگوشی می کرد من به زحمت لباس هاشو به تنش کردم محرم امسال خیلی سرده و من هم سعی می کردم حسابی بپوشونمش این هم حالت آماده باش البته هنوز شالشو نگذاشته بود با این وجود بعد از اومدن به خونه حتی نخواست لباس هاشو از تنش در بیاره بساط نقاشی رو آورد جلو شروع به نقاشی که چه عرض کنم در واقع لوس بازی کرد من هم از این لحظات شیرین عکس می گرفتم و این هم یکی دیگه عزیز مهربون من الهی همیشه مثل گل شکفته بخندی ...
14 آبان 1393

حضور در مراسم شیرخوارگان

سلام نی نی های خوشگل من و علیرضا مثل همه ی نی نی ها تو مراسم شیرخوارگان حضرت علی اصغر شرکت داشتیم عزاداری همتون قبول باشه کوچولوها امیدوارم بهتون سخت نگذشته باشه و ماماناتونو اذیت نکرده باشید علیرضا هم پسر خوبی بود فقط نمی دونم چرا اینقده از اون نذری های خوشمزه می خورد چند عکس از دوستتون گذاشتم شما هم دیدن کنید ...
11 آبان 1393

عضویت در کتابخونه

سلام نی نی های خوشگل نی نی من امروز عضو این سایت شده و من هم می خوام اونو به شما معرفی کنم علیرضا 2 سال و 3 ماه و 5 روزشه پسری فوق العاده خونگرم و مهربون البته به همون اندازه باهوش و دوست داشتنی . نی نی من تو کارهای خونه خیلی کمکم می کنه وخیلی هم اهل مطالعه است بهار با هم رفته بودیم تا عضو کتابخونه بشه ولی چون سنش به 2سال نرسیده بود قبول نکردن واسش کارت صادر کنن کوچولوی من تا چشاش به کتاب ها افتاد نشست و کتابها رو از قفسه بیرون کشید و از نگاه خودش با توجه به تصاویر تعریف می کرد کتابدار با دیدن این صحنه بدون معطلی دوربینشو آوردو از پسرم عکس انداخت الان هم عکساش وارد سایت کتابخونه است عکسارو میزارم تا شما هم بیشتر...
6 آبان 1393