هدیه خدا به مامان و بابا

کلاس اولی شدم

1397/9/15 0:56
نویسنده : مامانی
120 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم 

امشب بعد از مدتها دارم واست خاطره می نویسم الان آذر 97 هست و من کوتاهی کردم در ثبت لحظات شیرینی که داشتی 

الان خونه نیستی و من خیلی دلتنگت هستم خونه ی خاله مایده موندی پیش امیر محمد و امیرحسین 

معمولا بعداز مدرسه پیش اونها هستیم آخر هفته ها هم شب های چهارشنبه اونجا می خوابی مثل امشب دلشکسته

من به تو افتخار می کنم همیشه نگران این بودم که تو درس و مشق در کلاس اول چطور می تونم بهت کمک کنم که خدارو شکر تو خیلی خوب داری پیش میری حتی خیلی جلوتر از سطح کلاس 

همچنین نگران وابستگی زیادت به خودم بودم که باز هم شکر خدا این نگرانی من بی مورد بود فقط کافیه دل کوچیکت خوش باشه 

اونجا خیلی بهت خوش می گذره همه تو رو دوست دارند به خصوص خاله 

چیزهای زیادی از اونجا یاد می گیری و از همه بهتر دوتا داداش گرفتی 

همیشه از نداشتن هم بازی گریه می کردی 

امشب حال خوبی ندارم خیلی دلتنگتم مثل اینکه یه گوشه ای از قلبم کنده شد این هفته رو صندلی برتر نشستی خیلی خوشحال بودی و حال خوبی داشتی می گفتی مامان دوست دارم زودتر صبح شه و زودتر برم مدرسه 

ولی هنوز تو خوردن غذا باهات مشکل دارم 

راستی رنگ آمیزی و نقاشی هات عالی شدن من خیلی راضی هستم خیلی هم خوش خط هستی

املاهایی که داشتی تا به حال همش بدون غلط بوده

هر روز صبح به زحمت واسه مدرسه از خواب بیدار می شی همش می گی خسته ام ...خواب دارم ....

خوبه که سرویس داری والا به سختی می رفتی مدرسه 

به خاطر سنی که داری و استقلال طلبی که در تو هست کمی روحیه نافرمانی گرفتی و می خوای حرف حرف خودت باشه و این قسمت کمی آزارم میده و در بیشتر مواقع در مورد خواسته هام از تو نه می شنوم به خصوص خونه ی خاله و این خیلی ناراحتم می کنه کمی هم نسبت به امیر محمد نامهربانی و می خواین  همش لج همو در بیارین ما هم همش می گیم مهربان باشید و با هزار ترفند و نمایش می خوایم به شما یاد بدیم که دوتا دوست و دو تا برادر باید نسبت به هم چگونه باشند 

به امید داشتن روزهای شااااااااد

می بوسمت عزیزدلم بوسبوس

بای بای

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)