پسر مهربون من
سلام پسر خوبم
پسر زیبای من ...مهربون مامان .....تو چقدر خوب و نازنین هستی
تو یک عاشق واقعی هستی و مرا چنان شیفته ی این عشق
می کنی که بارها از خدا سپاسگزارم به خاطر وجودت در کنارم
چنان در چشم های من نگاه می کنی و بارها و بارها مرا
می بوسی و می گی مامان من دوستت دارم این زیباترین
هدیه است در کنار لبخند مهربانت به من دیروز می گفتی مامان
من کی بزرگ می شم گفتم به زودی حالا چرا می خوای بزرگ
بشی گفت می خوام برات لباس بخرم و تو رو به همه جا ببرم
گفتم من که لباس دارم گفت می خوام لباس های خوشگل داشته
باشی .... اینو به بابا گفتم حسودیش شد گفت بره واسه زنش
بخره
داشتم آشپزی می کردم گفتی مامان ازون کمربندهایی که تو
تلویزیون تبلیغ می کنند بگیر منظورت همون هایی که درد
ستون فقرات رو تسکین می داد گفتم چرا ؟گفتی آخه نمی خوام
مریض بشی می خوام همیشه خوشحال باشی
من وقتی تو رو دارم دیگه چی می خوام توی این دنیا
مامان فدای مهربونیات
خونه ی خاله جون افطار دعوت بودیم گفتی مامان دیگه از عکاسی
خوشم اومده حالا که تیپ زدم بریم عکس بگیریم
این هم یه سری از عکس های امروز
این هم جمع دوستانت در واقع پسر دایی ها که با اونها خیلی خوشی