هدیه خدا به مامان و بابا

علیرضا و خانم حنا

1393/8/26 20:27
نویسنده : مامانی
152 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

غذا دادن به خانم حنا کار صبح هر روز ماست و تو همیشه در انجام آن داوطلب می شوی

اول در لانه اش را باز می کنی بعد با مرغک بیچاره صحبت می کنی می گی سلام

ولی نمی دانی که چه قدر دلش از گرسنگی ضعف رفته و نیازی به سلام تو ندارد

چون برای بیرون پریدن از لانه و دانه بر چیدن بی تاب است

بعد از سلام و احوالپرسی ظرف غذایش بیرون می آوری تا در آن غذا بریزی

 جالب تر اینجاست که بد از اتمام کار وقتی در لانه بسته شد اگر متوجه نباشم

ظرف غذایش را پر از خاک می کنی وااااااااااای نگاه کن امروز هم داشت تکرار می شد

 این هم احساس خرسندی از کاری که می کنی

نگاه کن آن لنگه دمپایی زرد رنگ را گم کردی ولی چون خیلی دوستش داشتی

 با لنگه ی دمپایی دیگر به پا می کنی

از فرط دوست داشتن زیاد همیشه در حال پرپر کردن این گل هستی

پاییز ، باغ ، علیرضا

بزار برگ ها خود به خود بریزند عزیزم ای بابا ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نامیلو
26 آبان 93 20:35
سلام وبلاگ زيبايي دارين بهتون تبريک ميگم به سايت مام سر بزنيد
مامانی
پاسخ
سلام مرسی گلم حتما