هدیه خدا به مامان و بابا

اتوبوس و ماشین پلیس

1394/1/24 23:08
نویسنده : مامانی
391 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

این روزها حالت خیلی خوب است و من خیلی خوشحال هستم رشد

خیلی خوبی داری هنوز سه سالت پر نشده البته چیزی به تولدت نمانده

تعطیلات عید را نتوانستیم به جایی برویم چون پدرت سرکار بود روز سیزده بدر

هم جایی نرفتیم ولی در خانه خیلی به ما خوش گذشت بابا کباب درست کرد

و کلی عکس گرفتیم

فلش کارت وسایل نقلیه را با هم کار می کنیم این روزها

همیشه صحبت از ماشین پلیس بوده و اتوبوس من هم برایت این دو ماشین را

خریدم تو با ماشین هایت خیلی خوب سرگرم می شوی علاقه ی خیلی زیادی

به آنها داری

هر زمان هم که سوار ماشینی می شوی اصلا دوست نداری از آن

پیاده شوی در واقع با گریه پیاده می شوی و این برایم خیلی آزاردهنده است

وقتی هم از خانه خارج می شویم اصلا دوست نداری به خانه بر گردیم من تمام

تلاشم را می کنم که تو را سرگرم کنم تا در خانه به تو خوش بگذرد ولی مثل

اینکه باز هم باید بیشتر تلاش کنم بگذار یک خاطره برایت تعریف کنم یک روز

مشغول بازی با من بودی زیر پتو قایم می شدی بعد یهو می گفتی داااااااااااااالی

چند بار این کار را کردی یهو نتوانستی راه خروج از پتو را پیدا کنی و گریه می کردی

و می گفتی که من گم شدم من کمکت نکردم تا خودت با تلاش بیشتر خودت را نجات

دهی و بالاخره این کار را کردی وقتی سرت را از پتو بیرون آوردی چشمانت پر از اشک

بود ولی می خندیدی و می گفتی خودمو کمک کردم امروز با هم به کتابخانه رفتیم

کتاب کله کدو تو کوچه دنبال چند تا مورچه ..........ناصر کشاورز

گرفتیم کتاب شعر قشنگی است و تو خیلی دوستش داری بعد برای نماز مغرب به مسجد

رفتیم از اینکه با هم به اجتماعات دیگر می رویم هر دو خوشحال هستیم

شیرینی زندگی من دوستت دارمبوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)