هدیه خدا به مامان و بابا

علی و اسباب بازی هاش

1393/9/27 23:02
نویسنده : مامانی
243 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

تو مثل همیشه شاد و خندان هستی و مایه ی لذت زنده بودن

شیرین زبانیهایت مرا دیوانه می کند گفتارت کاملتر شده ودر

مورد همه ی اتفاقات روزمره سوال می پرسی و حرفی برای گفتن

داری شخصیت های فیلم ها را می شناسی و در مورد صحنه هایی

از فیلم که می بینی حرفی برای گفتن داری می پرسی باباش چرا داره

گریه می کنه... نگاه کن اونو بوسید... چرا می خندن... ببین کجا رفت ...

چی واسش خرید ...و خیلی جملات مربوط به فیلمی که می بینی آخرش

نمی فهمم خودم فیلم را  چطور دیدم

چند روزه پیش رفته بودیم فروشگاه کلی برات خرید کردیم تو خیلی خوشحال

بودی در راه خانه داءم می گفتی بریم بازی کنی این هم تصاویر چیزهایی که خریدی

داشتم برایت بلوز می بافتم کاموا کافی نبود با هم رفته بودیم یک کلاف دیگر از همان

کاموا را بخریم که تمام شده بود مجبور شدم که آن را تبدیل به جلیقه کنم

و این هم کلاه پسرم که مامانش بافته

 

چون  من وتو در خانه تنها هستیم البته بابابزرگ هست ولی همیشه خوابیده و من

نمی توانم تو را به او بسپارم به خاطر همین نام تمام مکانها را خوب می شناسی

کتابخانه ، بانک و...

در خیابان به همه لبخند می زنی و با نگاه مهربانت گویابه آنها سلام می کنی

احساس می کنم خجالت می کشی اول سلام کنی چون وقتی دیگران سلام

می کنند با لبخند شیرینت جواب سلام آنها را می دهی عزیزم لبخندت همیشه

جلوی چشمانم هست الهی همیشه بخندی عزیزم چشمکآرام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)