هدیه خدا به مامان و بابا

اسامی بعضی از کتاب هایی که علیرضا خوانده

سلام پسرم امروز طاها با مادرش به خانه ی ما آمدند از آنجایی که می دانستند تو خیلی کتاب دوست داری دو جلد کتاب برایت هدیه آوردند امروز می خواهم اسامی بعضی از کتاب هایی که خوانده بودی را برایت بنویسم گفتم بعضی چون همه ی آنها را یادداشت نکرده بودم قصه های شیرین جهان .....................................انتشارات قدیانی اژدهای کباب پز و 15 قصه ی دیگر...........................براون واتسون روستای من دوستای من ...................................اسدالله شعبانی موشی موشه فراموشکار..........................................آزاده آشیان ملاقه تنبل................................................
8 دی 1393

عادت های دلبندم

سلام پسرم این روزها حالت خیلی خوب است شاد و خندان و پر انرژی 48 محرم برای حلیم زنی به منزل مادر جون رفتیم از آنجایی که خیلی دوست داشتنی هستی همه را با لبخند شیرینت به خود جذب کردی  با بچه ها بازی کردی حسابی به تو خوش گذشت از اینکه پسر خوبی بودی مثل همیشه حسابی مرا در جمع سرفراز کردی می خواهم از عادتی که داری برایت بگویم که برای من خیلی دلچسب است هر شب وقت خواب باید دو دست کوچکت را در دو طرف گونه هایم بگذاری تا خوابت ببرد و یا گاهی اوقات که خسته می شوی دو دستت را حلقه می کنی دور گردنم در بیرون از خانه در خیابان حتما باید دستت در دست همراه با من راه بروی من از این عشقی که از...
3 دی 1393

علی و اسباب بازی هاش

سلام پسرم تو مثل همیشه شاد و خندان هستی و مایه ی لذت زنده بودن شیرین زبانیهایت مرا دیوانه می کند گفتارت کاملتر شده ودر مورد همه ی اتفاقات روزمره سوال می پرسی و حرفی برای گفتن داری شخصیت های فیلم ها را می شناسی و در مورد صحنه هایی از فیلم که می بینی حرفی برای گفتن داری می پرسی باباش چرا داره گریه می کنه... نگاه کن اونو بوسید... چرا می خندن... ببین کجا رفت ... چی واسش خرید ...و خیلی جملات مربوط به فیلمی که می بینی آخرش نمی فهمم خودم فیلم را  چطور دیدم چند روزه پیش رفته بودیم فروشگاه کلی برات خرید کردیم تو خیلی خوشحال بودی در راه خانه داءم می گفتی بریم بازی کنی این هم ...
27 آذر 1393

علی نگو بلا بگو

سلام پسرم دلبند من امروز می خواهم از هنر هایت بنویسم مثل همیشه از وجود ناز و بهشتی ات که مرا غرق در عشق مادری کرده فرشته ی کوچک و نازنین من تو با آمدنت زندگی را برای من شاد و پر انرژی کردی هر روز به این فکر می کنم که برایت مادری متفاوت از روز قبل باشم و این مرا سرشار از لذت می کند هر روز به شیطنتت افزوده می شود چون همبازی نداری خیلی به آقابزرگ گیر می دهی در واقع می خواهی که با او بازی کنی ولی او بسیار پیر است و ناتوان و نمی تواند با تو بازی کند و داءم فریاد می زند:"بیا بگیرش" ... کفش بابا را پوشیدی کیف مرا دور گردنت گذاشتی و گفتی :"سیب ممنی بخرم ...
6 آذر 1393

علیرضا دندان هایش را مسواک می زند

سلام پسرم دیشب تا دیر وقت بیدار بودی خواستم تو را برای خواب آماده کنم چون اتاق خیلی گرم بود لباس هایت را در آوردم و تو هم خیلی خوشت آمده بود فورا از جایت پریدی و گفتی مامان دارم ورزش می کنم ممmamaکن یعنی نگاه کن امروز برای اولین بار خودت  بعد از توالت شورتت را پوشیدی هر روز صبح که از خواب بیدار می شوی دندان هایت را مسواک می زنی  و می گویی مامان بوخون و من هم شعری را که از خودم در آورده بودم را برایت می خوانم هر روز صبح که از خواب بیدار می شم دندونامو مسواک می زنم تا تمیز و پاکیزه بشه وای نگاه کن چه دندونایی دارم من ...
26 آبان 1393

علیرضا و خانم حنا

سلام پسرم غذا دادن به خانم حنا کار صبح هر روز ماست و تو همیشه در انجام آن داوطلب می شوی اول در لانه اش را باز می کنی بعد با مرغک بیچاره صحبت می کنی می گی سلام ولی نمی دانی که چه قدر دلش از گرسنگی ضعف رفته و نیازی به سلام تو ندارد چون برای بیرون پریدن از لانه و دانه بر چیدن بی تاب است بعد از سلام و احوالپرسی ظرف غذایش بیرون می آوری تا در آن غذا بریزی  جالب تر اینجاست که بد از اتمام کار وقتی در لانه بسته شد اگر متوجه نباشم ظرف غذایش را پر از خاک می کنی وااااااااااای نگاه کن امروز هم داشت تکرار می شد  این هم احساس خرسندی از کاری که می کنی نگاه کن آن لنگه د...
26 آبان 1393